مشکلات
روزی یک دانا ؛ دوستش را نگران و هراسان دید و پرسید : - جرج ؛ چه شده ؟ -
جرج پاسخ داد : مشکلات !!!! چیزی جز مشکلات ندارم و کجا بروم که از مشکلات نجات پیدا کنم ؟
- گفت : من میتوانم کمکت کنم و دیروز به مکانی رفتم و به نظرم آمد که هیچکس مشکلی ندارد و همه ظاهرا که آسوده بودند و دوست داری بروی به آن مکان ؟ -
جرج پاسخ داد : کی میتوانیم برویم ؟ آنجا مورد علاقه من است و بیا با هم برویم .
- گفت : آدرس میدهم و خودت برو « قبرستان » و تا آنجا که من میدانم ؛ مردگان دیگر مشکل دنیائی ندارند . -
اگر شما اصلا هیچ مشکلی نداشته باشید ؛ درمعرض خطر بدی قرار گرفته اید ؛ در حال مردن هستید و خود خبر ندارید و پیشنهاد میشود به محل خلوتی بروید و زانو بزنید و دستها را بالا ببرید و دعا کنید که : « خدایا ؛ چه شده ؟ چرا مرا فراموش کرده ای و چرا به من اطمینان نداری ؟ و..... » (کن بلا نچارد)